
2015 را میتوان سال ورود موج تازهمجموعههای تلویزیونی دانست. نهتنها شبکههای قدیمی سریال هایی جدید را روی آنتن خود فرستادهاند کهشبکههای کابلی و سرویس های اینترنتی و حتی دیگر منابعی کهتا چند سال پیش افراد کمی برای دانلود سریال های مورد علاقهشان بهآن ها مراجعهمیکردند این روزها سریال های خوب و دیدنی زیادی را در اختیار کاربران خود گذاشتهاند. در فهرست زیر 20 سریال برتر سال را بررسی خواهیم کرد.
هنوز هم در حال لیس زدن زخم هایی کهپس از شنیدن خبر اتمام پخش هانیبال بر تن مان ایجاد شد هستیم. (شاید هیچ وقت قرار نبودهبهسریال شبکهNBC تبدیل شود) اما فصل سوم سریال شجاعانهترین، خونین ترین و نفرت انگیز ترین فصل این مجموعهبود. لوکیشن متفاوت این فصل در کلیساهای جامع ایتالیا هیچ تاثیر منفی بر سحر این هارور جذاب نداشت، سریالی کهپیشاپیش در دو فصل ابتدایی خود مزد استفادهاز طراحی صحنهبهشدت هنرمندانهاش را گرفتهبود. رابطهیک سویهمیان ویل گراهام و دکتر لکتر هنوز هم از تم های تلویزیونی فراموش نشدنی است، اما در فصل سوم شاهد حضور لارنس فیشبرن در نقش جک کرافورد و آلانا بلوم در جلد کاراکتری شیطانی و شق و رق و میسون ورگری کهاز همیشهکثیف تر است بودیم. سریال بهکنار گذاشتن محدودیت ها در زبان بصری تلویزیون ادامهداد و در بسیاری از دقایق یادآور بلندی های بادگیر بهسبک مارکی دوساد شد. حیف کهفصل چهارمی در راهنخواهد بود اما شایعهساخت فیلم سینمایی هانیبال هنوز هم طرفدار دارد، مگر نه؟
2015 سال فردی گری، سندی هوک و خیزش دونالد ترامپ بود و شاید بهنوعی سال مرگ کاراکترهای اصیل امریکایی. این بهترین زمان برای ورود دیوید سایمون با سریال تازهاش بود، نباید فراموش کنید کهاو بهترین فرد برای قدم گذاشتن در پروسهای بهظاهر کسل کنندهاست. اسکار آیزاک در چهرهتازهخود، نیک وازیکسو یکی از نفس گیرترین نقش آفرینی هایش را ارائهکرده. سایمون بهسبک و سیاق همیشگی اش بر تمام سویههای اجتماعی و سیاسی سریال تمرکزی صددرصدی و دیکنزوار بهخرج داده:خانوادههایی کهدر آلودگی افزایندهمحیط زندگی خود برای بزرگ کردن کودکانشان تلاش میکنند، کارگرانی کهمحیط زندگی شان را همان طور کههست میپذیرند و سیاستمدارانی بی قید و بند کهقصد سلطنت بر موقعیتی ناهموار را دارند... هیچ کس از قلم نیفتاده.
از همان ابتدای پخش، آمریکایی ها، محصول شبکهFX بهدراماتیک ترین مجموعهاین شبکهتبدیل شد. داستانی در اوایل دههشتاد میلادی کهدو مامور اف بی آی را در همسایگی دو عضو سابق سازمان کا گ ب با خود دارد. پروراندن ایدهای مثل این شاید کار سادهای باشد اما «آمریکایی ها» از همان اپیزود اول در سطح استانداردی بهسر میبرد و با گذشت زمان بهتر هم شد و تا جایی پیش رفت کهفصل سوم آن بهیکی از بهترین نمونههای درام سازی در تلویزیون تبدیل شد. فیلیپ (میتو ریس) و الیزابت (کری راسل) کهدخترشان را تحت تعلیم کا گ ب درآوردهاند با ورود بهفصل سوم وارد تم های تاریک تر و دردآورتری شدند تا با پیوستن فرانگ لانگلا و جولیا گارنر مکمل یکی از بهترین کارگردانی های تلویزیونی باشند. سریال هیچ گاهتماشاگرانی در حد و اندازه«هوملند» جمع نکرد اما ثابت کرد از هر نظر بر آن برتری دارد.
این تقلب نیست، عناوین بالا شباهت های زیادی با یکدیگر دارند و از این نظر میتوانند یک جایگاهرا بهاشتراک تصاحب کنند. این سهسریال از خندهآور ترین و سرگرم کنندهترین عناوین تلویزیونی امسال از زمان عصر طلایی سیمپسون ها هستند. هر سهتا فصل دوم خود را در سالی کهگذشت کامل کردند و هر سهتوسط گروهی وسیعی از تماشاگران تحسین شدند. دن هارمون و جاستین رویلند، خالقین سریال ریک و مورتی با علم و تخیل در بالاترین سطح خود بازی کردهاند و خود را در خدمت کاراکترهایشان میدانند. Bojack هم با تمرکز بر روی اهداف هجو آمیز خود بیش از فصل اول رویکردی تند در پیش گرفت (اپیزود کازبی بی نظیر بود). و Gravity Falls هم کلکسیونی از چیزهای خندهدار، زیبا، عجیب، مضحک و هیجان انگیز را در اختیار تماشاگرانش گذاشت. هر سهرا تماشا کنید.
تلویزیون پر از کاراکترهای مرد پیچیدهای است کهکارهای شرم آوری را در حق اطرافیانشان انجام میدهند، با این حال ما هنوز هم بهتماشای آن ها ادامهمیدهیم. ضد قهرمان های زن هنزو بهشکل عجیبی کمیاب هستند اما «غیرواقعی» با کاراکتر ریچل شایستگی حضور در جمع بزن بهادر ترین کاراکترهای لجوج تلویزیونی را دارد. شیری اپلبی در نقش ریچل، تهیهکنندهبرنامهای بهنام "تا ابدیت” در بازی دادن اطرافیان و نابود کردن زندگی ها برای ایجاد سرگرمی استادانهعمل میکند و از این کار متنفر است. "غیرواقعی” را میتوان هجویهای بر سریال های واقع گرایانهای مثل The Bachelor دانست، سریالی کهآنقدرها نیرومند است کهتماشاگرانش را با احساسات و زندگی کاراکترهایش درگیر کند. این کوکتل خوش طعم را باید نتیجهتلاش سازندگان پشت دوربین سریال دانست:مارتی ناکسون از «وست وینگ» و «بافی قاتل خون آشام» و سارا گرترود شاپیرو از The Bachelor. غیرواقعی از ورود بهتاریکی ترس ندارد و در عین حال میتواند بهشکل کثیفی سرگرم کنندهو خندهدار باشد.
راحت بگوییم:هیچ چیز در تلویزیون شبیهبه«نیک» استیون سودربرگ نیست. سریالی کهتماشایش لذت بخش و ندیدنش غیرممکن است. درام پزشکی متفکرانهسینماکس در فصل دوم خود بهسراغ نقش های فردی با نگاهبهمسائل جنسیتی، نژادی و اعتیاد رفت و در عین حال سرمست کنندهترین تجربهبصری-سمعی تلویزیون را تقدیم تماشاگرانش کرد. کلایو اوون در نقش دکتر جان "تک” تکری مشهور، بهارائهاجرایی خارق العادهاز خود ادامهداد و دیگر بازیگران مجموعهاز جملهآندری هولند در نقش الگرنون ادواردز پرمشغلهو ایو هیوسان در نقش پرستار لوسی در کنار او حضور موفقی داشتند.
این سریال از همان فصل ابتدایی بهیکی از صاحب سبک ترین مجموعههای هارور تلویزیونی تبدیل شد و حتی بسیاری از وحشت های انسانی خود را از دل دفترچهیادداشت کراننبرگ بیرون کشید و بهقاب کوچک تلویزیون آورد (سریال جذاب ترین پیام خود را دربارهمسائل نژادی در اپیزود فراموش شده"ویلیامز و واکر” صادر کرد). شاید فصل دوم شوک کشف و شهود آنی را مشابهبا فصل اول با خود بههمراهنداشت اما میتوانید مطمئن باشید تقریبا در هیچ جای دیگر تلویزیون هوشمندی و شکوه«نیک» را نخواهید یافت.
فصل اولین مجموعهکمدی رومانتیک استفن فالک برای شبکهFX را دوست داشتیم، سریالی کهماجرای یک رمان نویس تلخ زبان بهنام جیمی (کریس گیر) و گرچن بدبین (آیا کش) را در رابطهای کهبالقوهبرایشان سمی و کشندهو بهظاهر شیرین و دلنشین است دنبال میکند. اما هیچ وقت انتظارش را نداشتیم کهسریال با فصل دوم با چنین قدرتی بازگردد و لایههای بیشتری را بهدرخشندگی کاراکترهایش اضافهکند و در عین حال بهترین ویژگی هایش را تقویت کند. سریال با زندگی مشترک این زوج شروع شد و همهچیز در چند اپیزود ابتدایی خوش حال و سرگرم کنندهبود، تا اینکهمتوجهشدیم گرچن از افسردگی بالینی رنج میبرد و مابقی فصل را در حال و هوایی بد بهسر بردیم.
برخورد سریال با این وضعیت در کنار اجرای بی نظیر کش، همدلی برانگیز، پراحساس و در عین حال بامزهو تحت کنترل هستهرومانتیک سریال بود. «تو بدترین هستی» هیچ وقت قدم اشتباهبرنداشت و حتی در اپیزود 9 خود، "سیستم صدای LCD” بهچیزی رسید کهنوآ بومبک در فیلم امسال خود «تا وقتی جوانیم» برای دستیابی بهآن تلاش کردهبود. با تماشای اپیزود پایانی سریال بیش از هر زمان دیگر با یک کمدی گریهکردیم و بله، این احساس خوش آیندی است.
فصل اول «فارگو» شبیهبهیک عارضهغیرطبیعی بود. بههر حال چطور میشود یک سریال تلویزیونی موفق بر اساس فیلمی اوریجینال از برادران کوئن باشد ودر عین حال نهشرم آور از آب درآمدهباشد و نهآبکی و بی مقدار؟ با این حال علی رغم تمام پیش بینی ها فارگو تبدیل بهسریال موفق شد تا با پیمودن مسیری تازهو متمایز از منبع الهام کلاسیک خود هم غافل نباشد. همهاین ها باعث شد کهفصل دوم حتی وابستگی کمتری بهفیلم کوئن ها داشتهباشد و بله، فصل دوم از قبلی هم بهتر از آب درآمدهبود.
در این فصل دنبالهقتل خونینی را گرفتیم کهدر فصل اول بدون پرداختن بهجزئیات مطرح شدهبود و این بار دیوید کارادین جوان را (کهشبیهبهپاتریک ویلسون بهنظر میآید) همراهخود داشتبم. گانگسترهای محتاط، سیاستمداران هیجان زدهو یک بشقاب پرندهاز جملهچیزهایی بودند کهدر این فصل شاهد آن ها بودیم. همهچیز بهنظر غنی تر و جاهطلبانهتر از سال قبل میآمد. اسانس اصلی کوئن ها حفظ شدهبودهو هنوز هم ماجرای زیادهخواهی، خشونت مریض و بامزهای کهاز ناکجاآباد بیرون میجهد و کاری اشتباهکهدر سطحی وسیع خرابی بهبار میآورد در قلب تپندهفارگو جریان داشت.
فصل اول این سریال (اقتباسی از رمان تام پروتا و کاری از دستیار کارگردان سریال لاست، دیمون لیندلوف) در یک زمان اثرگذار و ناراحت کنندهبود. سریالی کهماجرای بازماندگان نوعی حادثهذهنی را در حالی کهدو درصد از جمعیت جهان بهشکل عجیبی محو شدهبودند دنبال میکرد و از این طریق بهعمق فلاکت انسانی نفوذ میکرد. اپیزود پایانی سریال خارق العادهبود اما احتمالا فضای کلی آن جایی نیست کهمایل باشید وقت زیادی در آن بگذرانید. خوشبختانهفصل دوم با فضایی آرام تر بازگشت و گروهبازیگران اصلی اش را (بهرهبری جاستین تروکس در اجرایی جالب توجه) بهتگزاس، جایی کهدر معرض اثرات این حادثهقرار نگرفتهبود برد و بازیگران تازهای را از جملهرجینا کینگ و کوین کرول را بهمجموعهآورد.
لیندلوف کهدر فصل دوم از دستیاران نویسندهتمام اپیزودها بود، پس از نقدهای متعددی کهدر فصل اول بهاو شد بالاخرهثابت کرد کهتوانایی روایت کامل یک حادثهرا دارد و آغاز، میانهو پایان داستانش را میشناسد و میداند تا چهاندازهباید از رمزآلودگی ذاتی آن بهرهببرد. سریال در فصل دوم توانست تباهی مسیرش را از سر بگذراند و در عین حال چیزی را بهنمایش بگذارد کهبهتلخی از فصل اول حذف شدهبود:امیدواری.
عجیب است کهمخلوق جیل سولووی، «ترنسپرنت» تا چهاندازهسریالی شخصی و عمیق است. این کاری است کهداستانگویی در بهترین حالت خود انجام میدهد:امر شخصی را بهامر جهانی تبدیل میکند. پرداخت و نگاهی خاص بهجنسیت، ایمان و اتصال در سریالی کهمسقیما دربارههیچ کدام از این ها صحبت نمی کند و در عوض همهچیز را با کند و کاوی تلخ و شیرین در دل یک خانوادهبهتصویر میکشد. ترنسپرنت پراحساس و غمگین/بامزهدربارهیک رستاخیز است، اینکهرفتار و خروجی تلاش های پدر خانوادهچطور بر تک تک اعضای آن تاثیر میگذارد. زمانی کهموپا (جفری تامبور) از هویت تازهاش پردهبر میدارد هنوز هم در حال کاویدن خود واقعی اش است. در فصل دوم این ایدههای شکنندهو احساساتی بهحضور خود ادامهدادند، اما در این فصل شاهد بحران و ناامیدی عمیقی بودیم و در برخی لحظات بهکف سرد و خالی گمشدگی ذاتی کاراکترها رسیدیم.
چیزهای زیادی فراتر از دیالوگ نویسی هوشمندانهبرای لذت بردن در این سریال وجود دارد، گبی هافمن و ایمی لندکر در کنار تامبور بهترین اجراها را از خود بهنمایش گذاشتند و جودیث لایت و کترین هان در فصل آخر از بهترین بازیگران نقش مکمل بودند. موسیقی گوش نواز داستین اوهالوران طنین انداز حسرت روزهای از دست رفتهای کههیچ چیز در خانوادهها تا این اندازهدشوار نبود است. و فیلمبرداری جیم فرونا با تاثیر از هریس سوایدز شکنندگی باطمانینهو طبیعت گرایی ذاتی سریال را بهبهترین شکل بهتصویر میکشد. سولووی در تمام اپیزودهای فصل اول مسئولیت کار را بر عهدهگرفت و در فصل دوم کار را بهدست کارگردانان دیگری مثل آندری آرنولد و ماریل هلر از «خاطرات یک دختر نوجوان» سپرد و با این وجود خوشبختانهشاهد هیچ افت داستانی در فصل دوم نبودیم. ترنسپرنت بهنشان دار کردن آن جایی از وجود انسان کهاشک ها، عشق، دلتنگی، خندهو کمدی در آن یکدیگر را ملاقات میکنند ادامهخواهد داد.