
مریلا زارعی متولد 25 فروردین 1353 در تهران است . او بازیگر سینما و تلویزیون است و خواهر بزرگتر ملیکا زارعی است. مریلا زارعی با مجموعهتلویزیونی کارآگاهبهدنیای بازیگری روی آورد. بازی در فیلم دو زن یکی از شانس های بزرگ او بود. وی تا بهحال با کارگردانانی همچون اصغر فرهادی ، مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمی کیا همکاری داشتهاست.
پس از آن بازی در واکنش پنجم، از دیگر نقش های وی میتوان بهبازی در فیلم سربازهای جمعهساختهمسعود کیمیایی و شیار 143 ساختهنرگس آبیار اشارهنمود کهبرای بازی در این دو فیلم دو سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل و نقش اول زن را دریافت کرد.
گفت و گو با آدم های صریح و بی تعارف، در هر پست و مقامی کهباشند، هم سخت و هم جذاب است؛ مریلا زارعی هم از این قاعدهمستثنی نیست.
اهل سانسور کردن خودش و عقیدهاش نیست حتی اگر بعد از هر گفت و گو جنجال های زیادی را متحمل شود.
*** در صحبت هایی کهبا آقای جیرانی داشتید راجع بهآقای فرهادی و حاتمی کیا گفتید:«آقای فرهادی سیاست خاصی را در صحبت هایشان پیش میگیرند.» در حالی کهاین صحبت پیش از عید بود و حالا بعد از ماجرای کن، آقای فرهادی خیلی با صراحت صحبت کردند و حرف هایی زدند کهآن سیاستی کهاز آن صحبت کردید، در حرف هایشان نیست. و بالعکس آقای حاتمی کیا سکوت در پیش گرفتهاند. حالا نظرتان دربارهاین دو کارگردان و مقایسهشان با هم دیگر چیست؟
الان برعکس شدند. (با خنده)
*** الان یک مقدار آقای حاتمی کیا آرام تر شدند و موضع گیری های یک مقدار تندشان دیگر وجود ندارد ولی آقای فرهادی با مواضع شفافی صحبت میکنند.
اتفاقا این سوال برای خودِ من هم پیش آمده. واقعیت این است کهمشتاق بودم حرف های آقای فرهادی را بشنوم. چون میدانم کارگردانی است کهحرف برای گفتن زیاد دارد و خیلی هم خوب بلد است حرفش را بزند و آن قدر خوب میتواند بگوید کهدر عین حال میتوانید از یک جملهبرداشت هایی کهلازم است را بکنید بدون این کهکسی ناراحت شود یا بهکسی توهین شود. ببینید، سیاست نیست. هنرمند است و هنرمند براساس همین رفتارهایش هنرمند میشود.
*** شاید باید افراد را در شرایط، سنجید.
نه، نه. اصلا بحث شرایط نیست. گاهی اوقات ما روش مان را براساس اتفاق هایی کهمیافتد، اتخاذ میکنیم. این کهسکوت کنیم یا حرف بزنیم، مهم این است کهچهکسی را چگونهقبول داریم. آیا این آقای فرهادی کهبا صراحت حرف میزند جذاب است یا آیا آقای حاتمی کیایی کهسکوت کند جذاب است؟
*** الان فکر میکنم کهخیلی خوب است کهآقای فرهادی صحبت کند و نظریاتش را بگوید ولی انگار سکوت ملموس ترش میکرد و جذاب تر بود. آقای حاتمی کیا هم بهنظرم وقتی سکوت کند، دیگر حاتمی کیا نیست.
من بهسینمای جنگ خیلی علاقهمندم. بهسینمای حاتمی کیا هم علاقهمند بودم تا امروز. بهشخصهانتظار شنیدن بعضی جملات و اظهارنظرها را از آقای حاتمی کیا نداشتم. احساس میکردم حاتمی کیایی کهپشت دوربین میبینم و آن ایدئولوژی ای کهاز خودش بهمن نشان میدهد برایم جذاب تر است. این کهبا فیلمش حرفش را میزند و مانیفستش را صادر میکند و اتفاقات را بهما یادآوری میکند. ایشان مدتی برون ریزی شان بیشتر شد و بعضی از حرف هایش را در فیلم نمی زد و بیرون میزد کار کردن شما با آقای حاتمی کیا قطعا یک ارتباط فکری بهشما میدهد. مشخصا میخواهم راجع بهاتفاقاتی کهبرای حاتمی کیا افتادهاز شما در جایگاهبازیگری کهدر چهار کار او پشت سر هم، حضور داشتید بپرسم.
آقای حاتمی کیا برایم کارگردان سینماست کهمن هم مثل شما بهبعضی از آثارشان علاقهمند بودم و در همان موقع تحت تاثیر هم قرار گرفتم. نمونهخیلی بارز آن «آژانس شیشهای» است کهجایی در موردش حرفی زدم و یکی از همکاران گفت که:«واقعا این اتفاق برایت افتاده؟ از چشمم افتادی!» گفتم بهخدا بله. حقیقت را گفتم. ابراهیم حاتمی کیا برایم کارگردان- مولف در سبک و سیاق خودش است و کار کردن با او نکات خیلی خوبی را در بحث تکنیک سینما بهمن یاد دادهاست.
با خانم میلانی سهکار انجام دادم. با آقای فخیم زادهسهکار کرد و با آقای فتحی و با خود آقای فرهادی کار کردم و زمان های طولانی با آن ها گذراندم. بعد از آن کهبا هم کار میکنیم، تحلیلی از شخصیت این آدم ها بهدستم میآید:این کهآن ها چهشخصیتی دارند و نگاهشان چهقدر درست یا نادرست است.
در مورد آقای حاتمی کیا اصلا بهخودم اجازهنمی دهم کهقضاوت شان کنم. ولی چیزی کهبرایم هم بودهاین است کهآدم ها همیشهباید خودشان باشند. یعنی اگر روش و سیاق شما جنگیدن است باید همیشهبجنگید. اگر شما برای مخاطب نمایندهیک مردِ تنهای خستهحاصل سال های مظلومیت یک قشر خاص، در سینما هستید، همیشهباید همان باشید. تفکر نباید در اصل ماجرا تغییر کند. تفکر اگر تغییر کند آدم از این شاخهبهآن شاخهمیپرد.
یادم است زمانی که«دعوت» را با او کار میکردم هجمهزیادی بهایشان شد کهچرا چنین فیلمی ساختید و من هم از شانسم، اولین بار با کارگردانی کهدوست داشتم کار کنم، در فیلمی کار کردم کههمهآن را نقد کردند. بهزعم آقای کارگردان، نکتهای کهدر فیلم «دعوت» مطرح میشد حکم جهاد داشت، چون بهپدیدهسقط چنین و مشکلات اجتماعی آن پرداختهبود.
بهذات، این نکتهخیلی خوب است و اگر کارگردان دیگری بسازد ممکن است بهاو آفرین و بارک اللههم بگویید. چرا با او برخورد میشود، برای این کهایشان پتانسیلی دارد و در فضایی میتواند حرف بزند کهآن پتانسیل نباید از دست برود. من میگویم مثلا اگر کارگردانی یک شخصیت معتاد در فیلمش میآورد یا باید آن را دیدهباشد یا زندگی کردهباشد یا آن موضوع دل نگرانی او باشد و فردی کهدر زندگی خود حتی کسی کهسیگار هم میکشد را ندیدهباشد نمی تواند دربارهاعتیاد حرفی بزند! اصلا این معنی ندارد.
در نهایت میخواهم این نتیجهرا بگیرم کهبهلحاظ تفکر و اعتقاد، تفکری کهآقای حاتمی کیا قطعا یک ایدئولوژی را نمایندگی میکند و نمی تواند از زیر بار آن شانهخالی کند. برای نمایندگی آن ایدئولوژی قطعا گاهی اوقات باید صدایت را بلندتر کنی و گاهی اوقات باید فریاد بزنی. بهنظرم فریاد بهآقای حاتمی کیا میآید. همان طور کهبهنظرم سکوت بهایشان نمی آید. البتهنهاین کهسکوت بد باشد. من معتقدم آدم میتواند فریاد بزند، طوری کهتوهین نکند و کسی را تحقیر نکند، میتواند حرفش را بزند با صدای بلند.
*** چهطور شد کهشما بازی گردان بادیگارد شدید؟
این را باید از خود آقای حاتمی کیا بپرسید.
*** شاید با این انتخاب ها خیلی نرم بهسمت کارگردانی میروید.
نه، دیگر دارم جدی میروم. کارگردانی در امتداد بازیگری نیست و دنیای دیگری دارد. میدانید چهمیشود کهآدم دلش میخواهد کارگردانی کند؟ وقتی قصهو سناریویی را میخوانید و بعد میبینید هیچ چیز نیست. من بست سال از عمرم را گذاشتم کهچهکار کنم؟ کمی سرد میشوم.
نکتهبعدی این است کهبا تجاربی کهکسب میکنی، وقتی در صحنهخودت را در اختیار کارگردانی دیگری قرار میدهی، احساس میکنی کهممکن است این کارگردان صددرصد توانایی های تو را نداند و نتواند آنچهکهباید را بیرون بکشد؛ احساس ضرر میکنی. از آن گذشته، پس از مدتی انگار قالب بازیگری برای آدم کوچک میشود. یعنی احساس میکنی وقتی پشت دوربین میروی، دیدهنشدن و این کهبا آدم های بیشتری مواجهمیشوی، مجبورت میکند در یک قصهو مسائل دیگر دیگری غرق شوی. انگار از تو انرژی بیشتری میگیرد و این موضوع آدم را خالی میکند.
در روزگاری کهامروزهدر آن زندگی میکنیم حداقل در بخش بازیگری زن، اتفاقات عجیب و غریب و پیچیدهای نمی افتد. یعنی صرفا کار است:یا ارادتی بهگروهسازندهیا کارگردان داریم. یا نقش بارقههایی دارد و فکر میکنیم کهاشکالی ندارد و کار میکنم. ولی اتفاقی کهتو را بهوجد بیاورد و احساس کنی کهوای دارم چهکار میکنم، وجود ندارد. حس یک کارکند بهآدم دست میدهد.
*** دربارهبازی گردان هم کهشما از آن صحبت میکنید آقای حاتمی کیا باید توضیح دهند. ولی بازی گردان این پروژهفرد دیگری بود و بنا بر دلایلی نشد و آقای حاتمی کیا این پیشنهاد را بهمن دادند در شرایطی کهمن بازیگری هستم کهوقتی در یک پروژهکار میکنم الزاما باید روی نقش خودم متمرکز باشم. حتی آدم مقابلم هم خیلی باید رفیقم باشد تا کارش را ببینم و روی او حساس باشم.
پیشنهادی کهآقای حاتمی کیا دادند برایم غیرقابل تصور بود. ولی در آن موقعیت بحرانی، احساس کردم شرایطی وجود دارد کهباید بگوم باشد و این مسئولیت را بهدوش بکشم تا بار ایشان کمی کم تر شود. چون خیلی بهایشان استرس وارد شدهبود. بعد هم بهنوعی بهخودم گفتم شاید یک جور هول دادن من بهفضایی دیگر باشد و گفتم شاید کار خداست. چون همهزندگی من خدایی بودهو همیشهاتفاقات جوری دست بهدست هم دادهکهمن را بهسمتی هول داده. احساس کردم کهمریلا دارد هول دادهمیشود. وقتی هم کهوارد این ماجرا شدم اصلا فکر نکردم کهواقعا بازی گردانم بلکهسعی میکردم تجربهکنم.
هم زمان از تجربیات آقای پرستویی خیلی استفادهکردم. در این بارهخیلی با هم گپ میزدیم و خیلی تعامل داشتیم. بعد هم وقتی وسط کار رفتم، متوجهشدم کهلحن آقای حاتمی کیا، لحن من نیست. لحنی کهایشان در بازیگری جلوی دوربین شان میپسندند، سلیقهنیست. چون آقای حاتمی کیا یک نوع اغراق و نمایش گری را ذاتا در کار دوست دارند اما من دوست دارم کهآدم را بهآن پشت ها و عقب ها هول دهد.
بهقول آهای فرهادی، فقط بهآن نقطهفکر کن و هیچ کاری نمی خواهد بکنی. این جملهای است کهمن بهگوشم آویزان کردهام ولی جلوی دوربین آقای حاتمی کیا نمی توانید فقط بهموضوع فکر کنید، باید یک بالی یا د ستی هم بزنید! آلبتهگپ های زیادی با استاد داشتیم. خود گفتن دیالوگ هایی کهحاتمی کیا مینویسد نیازمند این است کهرک کردن تان باد کند تا بتوانید بگوییدشان و عادی نمی توانید آن ها بگویید. چون خودش زهر و درد و سوز دارد. زندگی عادی و رئال نیست و برای من واقعا سخت بود. وقتی ایشان وارد کار میشوند، بحث تکنیک خیلی درگیرشان میکند.
معمولا گروهبازیگرها یک نمایندهدر پشت دوربین دارند کهمثل چشم سوم عمل و مراقبت میکند و مدافع حقوق بازیگران است. چون واقعا آقای حاتمی کیا وقتی احساس کنند کهصحنهبازی ایدهآل شان درنیامده، دیگر خیلی برای این کهبازی دربیاید وقت نمی گذارند و جای دوربین، دکوپاژ عوض میشود و یک پلان دیگر اضافهمیشود. یعنی خیلی فنی و تکنیکی بهاین قضیهنگاهمیکنند. در نتیجهکار کردن با ایشان خیلی سخت بود و بهجرئت میتوانم بگویم در کل مدت فیلم بادیگارد، خیلی ایشان را آزار دادم و درواقع یک جورهایی سوهان روح ایشان بودم.
خودِ آقای پرستویی خیلی آدم احساسی و باغیرتی است و با عرق وارد پروژهمیشود و ترکیب ایشان با آقای حاتمی کیا مثل دوقلوهای افسانهای است و من دائم سعی میکردم کهدست های شان بههم نخورد کهجرقهای از آن درنیاید! بههر حال بازی گردانی در این فیلم چالشی میان من و آقای حاتمی کیا بود تجربهخیلی خوبی بود.
همراهی بازیگران فوق العادهبود؛ بابک حمیدیان و امیر آقایی و شیلا خداداد فوق العادهبودند و اعتماد کردند. اوایل برایشان سخت بود و از آن جا کهما خانم هستیم و یاد گرفتیم کهوقتی اول، وارد عرصهای میشویم همهکج نگاهمیکنند! یک زن اگر حرکتی را آغاز کند، حتی نگاهزنانههم بهاو کج میشود و این طور نیست کهحتی زن های اطرافش را هم قبولش کنند و ما دیگر بهاین عادت کردیم! من هم این را حس میکردم کههمهکج نگاهم میکنند. ولی برایم واقعا در هیچ مقطعی از زندگی کج نگاهکردن دیگران مهم نبودهو مهم خودم بودم کهاحساس کنم میتوانم از پسش بربیایم یا نمی توانم. خودِ آقای حاتمی کیا هم خیلی زحمت کشیدند و همین کهمن را تحمل کردند بهنظرم باید بهایشان جایزهداد.
*** بهکنش گری و نگاهی کهبهشما میشد، برگردیم. این کهدخترانی کهاکنون در سینما هستند را چهقدر واقعی میبینیم و تا کجا قرار است در سینما ببینیم شان و آیندهاین قضیهرا چهطور میبینید. آیندهنقش هایی کهاز خانم تسلیمی تا خانم بایگان و معتمد آریا گذشتهتا فرایندی کهامروز بهشما و چند بازیگر دیگر رسیدهرا چهطور میبینید؟
آیندهبسیار تاریک است! البتهتحلیل گر نیستم و منتقدین و کسانی کهتاریخ سینما را دنبال میکنند باید بهاین سوال پاسخ دهند. اما نظر شخصی ام این است کهآنچهدر جامعهوجود دارد را بههیچ وجهدر سینما و تلویزیون نمی بینیم. همین الان کهداشتم بهاین مکان میآمدم در فاصلهصدمتری کهمجبور شدم از ماشین تا این جا را پیادهبیایم، سهصحنهوحشتناک دیدم.
در روز روشن در ماهمبارک رمضان، در فضایی بسیار باز سهاتفاقی دیدم کهمجبور شدم از ماشین تا اینجا را پیادهبیایم، سهصحنهوحشتناک دیدم. در روز روشن در ماهمبارک رمضان، در فضایی بسیار باز سهاتفاقی دیدم کهمجبور شدم چشم هایم را ببندم. من دارم در چنین جامعهای زندگی میکنم. حالا شما کدام یک را در سینما میبینید؟ تلویزیون کهاصلا شوخی نیست.
*** ببینیم هم اسمش سیاهنمایی است!
البتهاین را هم بگوییم نگاهتند منتقدان بهوضع موجود سینما تا جایی برایم متبوع است کهباعث تزلزل و تضعیف هویت و اصالت هم وطنانم نشود؛ فقط تا حدی کهبا نگاهی دل سوزانه، دردها گفتهشود. این دیگر سیاهنمایی نیست. نقش های یکهنوشتهمیشود، نقش های خنثایی است و آن نقش ها از بازیگرها آدم های خنثی و بی خاصیتی میسازد و بازیگر بهآن عمق نمی رسد. بنابراین شما بعد از سی چهل سال نمادش را هنوز سوسن تسلیمی میدانید.
معذرت میخواهم، این را بگویم کهفضا و سیستمی کهداریم این ادعا را دارد کههنرمندانش را درست هدایت میکند. در صورتی کهمن معتقدم کهبهشدت دارد هنرمندانش را بهسطح میکشاند و خودش میگوید کهعزیزان من هر طور کهمیدانید بروید خودتان را نشان دهید. مگر ما در سینمایمان مریل استریپ داریم؟ برای این کهآن جا دنیایی است کههنرمند در آن میتازاند.
شما خانم مریل استریپ را در نقش خانم تاچر میبینید. یعنی همهحوزهها را با هم مخلوط کردهو پارهمیکنند و جلو میرود. چنین جامعهای است کهیک بارهاز آن مریل استریپ در میآید. در این حال، شما میخواهید همهکارهای مریل استریپ را کنار هم بگذارید. در حالی کهیک کار کمدی، فانتزی و جنایی و مادرانهدارد. او در این جا میایستد و بعد شما میخواهید ملاک و استانداردتان این باشد و بعد دربارهما صحبت کنید!
اصلا بهنظرم مدی است. وقتی جسارت پیدا میکنید کهرییس جمهور یک مملکت را بازی کنید، یعنی بهشما این اجازهرا میدهند کهوارد آن حوزهشوید. یعنی دانش سیاسی، دانش اجتماعی و این تفکر در تو هست کهیک زن سیاست مدار را بازی کنی. پس آن آدم میتواند موثر باشد و روی نگاهسیاسی و جهت دادن بهجامعهاش تاثیر بگذارد. اما دربارهما اصلا این شوخی نیست!
*** این ایدهآل گرایی و آرمان گرایی شما چهقدر در سینمایی کهبازی کردهاید امکان پذیر بوده؟
من واقعا فکر میکردم سینما و بازیگری این است و همین قدر برایم جدی بود. آن زمان کهوارد سینما شدم، حق نداشتند عکس بازیگر زن را روی جلد مجلهبزنند. عکس زن نباید در پوستر فیلم سینمایی کهکار میکردیم، بزرگ باشد. اگر یک تار مو بیرون بود اصلا عکس را پشت گیشههم نمی گذاشتند. ما زمانی وارد سینما شدیم کهزن قرار بود دیدهنشود ولی در فیلم باشد.
واقعیت این است کهآن موقع وضعیت مان درست تر بود تا الان. برای این کهآن موقع مبارزهمیکردیم و فکر میکردیم داریم کار میکنیم و همهدارند روی ما پردهمیکشند کهدیدهنشویم. همهدارند جلوی دهنت را میبندند تا صدایت درنیاید. من در آن فضا خانم معتمد آریا را میبینم ولی مگر چند بازیگر این طوری داشتیم. همین را بگیرید تا اینجا بیایید. ببینید بهچهوضعیتی رسیدهایم؟ من تحصیلات دیگری دارم و مثل شیمی و ریاضی ای کهدر دانشگاهپاس کردم. بهسینما هم نگاهمتعالی داشتم و اصلا فکر نمی کردم وارد حرفهای شوم کهدر آن سی نفر نامهامضا کنند کهفضا چنین و چنان است. اصلا برایم خندهدار و شوخی بود.
نهاین کههست یا نیست. کاری بههست و نیست آن ندارم. چیپ است! در چنین فضایی، هنرمند واقعی یا در بیمارستان بستری است یا سر از تیمارستان در میآورد یا عطای بازیگری را بهلقایش میبخشد و ساندویچی میزند یا از مملکت بیرون میرود یا این کهاعتراض میکند و فضای دیگری را ایجاد میکند. یعنی رفتار اعتراض آمیز دارد. بهنظرم وضعیتی کهالان در سینما داریم، متاسفانهوضعیت جذابی وجود ندارد کهدر آن بخواهیم توقع داشتهباشیم در جایگاهیک زن، نقش ها فوق العادهای برایمان نوشتهشود کهحالا چهمیزانی از نقش ها بهمن برسد.
*** وضعیت اجتماعی هنرمندان چهطور است؟ مثلا سردم داران جنبش ضدجنگ ویتنام موزیسین ها و سینماگران بودند.
البتهما هم میتوانیم کارهایی بکنیم...
*** فقط کنش گری نیست و نمایههای بیرونی هم باید داشتهباشد. آلودگی هوا حرف زدهمیشود اما کسی کاری نمی کند.
من دربارهآلودگی هوا حرف میزنم و بعد خودم سوار ماشینم میشوم و یک سرنشین از این جا بهآن جا میروم. من سوار دوچرخهنمی شوم تا حرفم نافذ باشد.
*** با توجهبهاین شرایط و تفکرات، فیلمی کهقرار است از مریلا زارعی ببینیم، اولا چهقدر زنانهاست و بعد چهقدر احساس میکنید کهاین آرمان گرایی را میتواند در سینمای خود نشان دهد.
آرزوی محال کهمحال نیست! خب آرزو میکنم کهبتوانم در حواشی خط قرمزها فیلم بسازم. قطعا از دنیای زنانهخودم و حرف ها و احساسات ناگفتهام.
*** یعنی فیلم اول مریلا زارعی توقیفی است!
من فیلمی نمی سازم کهتوقیف شود. تلاش میکنم بهاین سرنوشت دچار نشوم تا خدا چهبخواهد.
*** می خواهم چند سوال بپرسم کهخیلی بهحال و هوای این لحظهشما مربوط است. شما الان کهرو بهروی ما نشستهاید، روزهدارید و ماهرمضان است. کسی در دل تان هست کهتا حالا او را نبخشیدهباشد و الان از شما بخواهیم کهاو را ببخشید.
تا بهحال نه. بگذارید فکر کنم؛ دروغ نگویم. خیلی آدم ها را میدانم کهباید من را ببخشند و من باشد بخشیدهشوم ولی خصلت خودم طوری است کهاگر دلم بکشند، بهخدا واگذار و رهایش میکنم. بعد چند سال هم یادم میرود این آدم همان آدمی است کهاز دست او آن قدر ناراحت شدم و دلم شکست. چون خدا خوش خوب جواب دادهو من در خانهنشستهام و جوابم را گرفتهام. دیگر نیازی بهنبخشیدن ندارد. هر بار از دست آدم ها، عصبانی یا غمگین میشوم واگذارشان میکنم بهخدا.
*** اولین کتابی کهپدرتان بهدست تان داد چهکتابی بود؟
من اصلا اولین ها را در زندگی ام یادم نیست. نمی دانم چرا؟ اتفاقا بهخواهرم میگفتم؛ مثلا سهسالگی ام را بهیاد دارم و از آن خاطرهدارم ولی اولین روز مدرسهام را یادم نیست. اولین بار کهسوار دوچرخهشدم را یادم نیست. اولین بار کهپشت فرمان ماشین نشستم را یادم نیست، در حالی کههمهشان هم برایم هیجان انگیز بوده. فکر میکنم در شش سالگی، پدرم سعی میکردم رانندگی را بهمن بیاموزد و با پدرم رانندگی میکردم تا زمانی کهپایم بهپدال کلاچ و ترمز رسید. یا مثلا خیلی کارهای دیگر کهاگر اولین بارش را بهیاد داشتم خوب میشد. اما اولین روز مدرسهام را یادم نیست چون وقتی بهکلاس اول رفتم، تا کلاس پنجم سواد داشتم. یعنی تا پنجم دبستان را بلد بودم و واقعا همهلحظات مدرسهبرایم مثل شکنجهبود.
*** فکرش را بکنید بهآدمی کهفقط جدول مندلیف را بلد نیست میگویند خط کج بکش! برایم شوخی بود. همیشههمهچیز برایم شوخی بودهو معلم هایم خیلی هم از این بابت کهمن خیلی جلوتر از کلاس بودم ناراحت بودند.
اولین باری کهپدرم بهمن کتاب داد را یادم نیست؛ اما کتاب هایی را یادم است کهبرایم خیلی جذاب بوده. «تن تن» را بهیاد دارم کهمادرم یک سری از آن را برایم گرفت. «پینوکیو» و «سیندرلا» بوده. «سفید برفی» و «آیینهجادویی» از سری کتاب هایی بودند کهمادرم برایم میگرفت و قصههایی فانتزی از این دست و از زمانی بهبعد هم از کانون پرورش فکری برایم قصهمیآمد.
یادم است پدرم کتاب های خودش را کهبسیار سنگین بودند مثل «فلسفهغرب» و «فیلسوفان غربی» در اختیارم میگذاشتند. کتاب هایی در پنج یا شش سالگی بهمن میدادند و از من میخواستند با مداد زیر کلماتی کهحروفش را بلدم، خط بکشم و من با کتاب هایی از این دست، کتاب خواندن را شروع کردم و همیشهعکس های روی جلد این سری کتاب ها برایم جذاب بود.
*** فکر میکنم همزمان با انتشار مجله، شما فیلم در حال اکران دارید؛ فیلم «دختر» آقای میرکریمی. از آن نقش و حمایتی کهنقش شما از برادرزادهاش دارد و ارتباط تان با نسل جدید و از این کهنسل جدید را با توجهبهآن قصه، چگونهمیبینید، برایمان بگویید.
اولا امیدوارم اکران موفقی داشتهباشد چون با شرایطی کهاکنون در سینما حاکم است، نهجای تبلیغ میدهند و نهمیگذارند کهدر مورد چیزی حرف بزنیم. پارادوکسی وجود دارد کهمتاسفانهبهسینما لطمهمیزند.امیدوارم کهحداقل فیلم موفقی باشد. بگذارید بگویم کهحضورم در این فیلم اول بهخاطر آقای میرکریمی بود و دوم بهخاطر کار کردن چندبارهبا فرهاد اصلانی است کهبهنظرم فوق العادهاست و بازیگرانی کهبا فرهاد کار میکنند. این حرف من را خیلی خوب درک میکنند.
نکتهبعدی هدف کلی ماجرا و تفکر سناریو بود کهبرایم قابل احترام و جذاب بود. هر چند کهاحساس میکنم نگاهآقای میرکریمی متعادل و معقول و خیلی نرم است. من قصهرا خیلی تند میدیدم ولی ایشان خیلی نرم از کنار ماجرا گذشتند و عبور کردند. با این حال میدانم خیلی ها با قصهارتباط برقرار میکنند. بهویژهآن وجهش کهنشان میداد رابطهنسل قدیم با نسل جدید چگونهباید باشد و چهتعریفی دارد.
ماجرا از این قرار است کهنسل های قبلی، نسل بعدی را شاید خیلی درک نمی کنند و همین درک نکردن باعث میشود ما در روابط اجتماعی مان مشکل داشتهباشیم. چون آدم ها با آنچههستند و نیازی کهدارند و براساس مقتضیات اطراف شان تربیت نمی شوند یا اجازهشکوفایی ندارند.
*** وضعیت سینمای مان در حال حاضر با اتفاق ها و نوسانات بسیار شدید رو بهروست. الان احساس میکنم بهصورت ناخواستهبا ورود و دخالت های نهادهای دیگر بهسینما، تقابلی ایجاد میشود کهباعث میشود رابطهمیان متولیان فرهنگی و فرهنگ دوستان و کسانی کهدست اندرکاران سینما هستند خراب شود. شما در جایگاهکسی کهمیدانم اخبار را دنبال میکنید، احساس میکنید راهحل این مسیر چیست؟
بهنظرم فایدهای ندارد. با مجلسی کهاکنون داریم، مدتی پیش در خبرها خواندیم چند نامزد حضور در کمیسیون فرهنگی مجلس بودند؟
*** تا الان چهار نفر!
دلیلش چهمیتواند باشد؟ همین را آسیب شناسی کنیم بهجواب میرسیم. آیا نمایندهها کهنمایندههای ما هستند، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟ آیا تاثیری کههنر روی فرهنگ ملت دارد، لمس نشده؟ کهلمس شدهو حس هم شدهو بزرگان مملکت هم هر بار توصیهمیکنند کهبحث فرهنگی را جدی بگیریم. خود هنرمندان و فرهنگیان کسانی هستند کهتریبون دوستان سیاست مدار، برای تبلیغ میشوند.
احساسم این است کهخیلی دل مشغولی نداریم و وقتی هم کهدل مشغولی ما نباشد، پایگاهمان صاحب پیدا نمی کند و قلعهای هم کهصاحب و نگهبان نداشتهباشد، هر کسی کهدر را باز ببیند وارد میشود. وقتی تعریفی از قلعهنداشتهباشید و این برج و باروت را محکم نکردهباشید، خودتان، خودتان را قبول نداشتهباشید، هر بندهخدایی میتواند وارد شود و همهتان را گروگان بگیرد و برایش هم کاری ندارد. وقتی این طور است، متاسفانهاین هجمههم بهآن وجود دارد. استعدادها در آن سوختهمیشود و سرمایههایی کهبیت المال است از بین میرود.
مجبور میشویم خوراک فرهنگی مان را از دیگران بگیریم. خوراکی کهآن ها بهما میدهند برای ما قابل هضم نیست. برای جامعهما قابل هضم نیست و در تربیت نسل آیندهمان ایجاد تناقض، بیماری و روان پریشی میکند و... آمار خودکشی و آسیب ها بالا میرود. همهاین ها از همین است. متاسفانهانگار بی کارترین و بی حوصلهترین افراد را برای بخش فرهنگ میگذارند.
در صورتی کهبخش فرهنگی حیطهبسیار مهمی است و نگهبان آن باید آدم قدری باشد و باید جامعههنری اش را خوب بشناسد و بتواند بهآن جامعهاتکا کند و بهپشتوانهآن جامعه، جلوی ورود نیروهایی کهبهساحت هنر یا فرهنگ خدشهوارد میکنند یا در آن ایجاد انحراف میکنند، یا شیطنت میکنند تا آدم ها دیگر نتوانند در سینما هم حرف شان را بزنند و محدودشان میکنند را، بگیرد. متاسفانهاین آدم ها سر کار میآیند و فرهنگ مان هم از دست مان میرود و چارهای نداریم.
*** زمان افطار دل تان برای ربنای آقای شجریان تنگ نمی شد؟
ربنای آقای شجریان برای من فقط ربنا نیست. برای من پدربزرگ، مادربزرگ، خانهمادربزرگ و افطارهای است کهبا آن ها نشستم. اولین روزههایی کهگرفتم، اولین کلهگنجشکی ها و اولین روزهخواری های یواشکی است کهکردم و بعد با شنیدن صدای ربنا پشیمان شدم. ربنای آقای شجریان برای همهما خاطرهاست و زندگی است. اصلا تاریخ دارد. اصلا دیگر ربنای آقای شجریان نیست و ربنای ماست.
بله، دلم برای پخش ربنا از تلویزیون تنگ شدهو اگر نهکهما آن را گوش میدهیم؛ هنگام افطار صدای تلویزیون را میبندم و ربنا را از گوشی ام میشنوم سپس تلویزیون را باز میکنم و اذان را میشنوم.