
امام حسین علیهالسلام در شب دوّم بهکنار قبر جدش (ص) شتافت در حالی کهغمگین و اندوهناک بود تا از ستم ستمکاران نزد آن حضرت شکایت بَرَد. امام (ع) در برابر قبر شریف ایستاد، دو رکعت نماز خواند، بسیار متأثر و افسردهخاطر بود، آنگاهاز محنت ها و گرفتاری هایی کهبر آن حضرت وارد شدهبود، شکایت کرد و گفت:
«خداوندا! این قبر پیامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهایی برایم پیش آمدهکهتو میدانی. خداوندا! من معروف را دوست میدارم و از منکر، بیزارم، ای دارندهشکوهو عظمت، بهحق این قبر و هر کسی کهدر آن است از تو میخواهم برای من آنچهرا موجب رضایت تو و پیامبرت است، انتخاب فرمایی.»
امام حسین (ع) جدش را در خواب میبیند
حضرت حسین (ع) برای مدتی طولانی بهقبر جدش نگاهکرد، در حالی کهاطمینان یافتهبود کهدیگر آن را نخواهد دید، آنگاهبهگریهافتاد.
هنوز سپیدهصبح ندمیدهبود کهآن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول (ص) را در خواب دید کهبا گروهی از فرشتگان آمدهبود. آن حضرت، امام حسین (ع) را در آغوش گرفت و میان دو چشم وی را بوسید در حالی کهبهوی میفرمود:«ای پسرم! گویی کهتو بهزودی در کرب و بلا در میان جمعی از امتم، کشتهشدهو سربریدهخواهی شد در حالی کهتشنهخواهی بود و بهتو آب نخواهند داد و تشنهکام خواهی بود اما سیراب نخواهی شد، آن ها با این وجود بهشفاعتم در روز قیامت امید خواهند داشت، برای آنان در نزد خداوند، بهرهای نخواهد بود.
عزیزم! حسین! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شدهاند، آن ها مشتاق تو هستند، همانا برای تو در بهشت درجاتی است کهجز با شهادت بهآن ها دست نخواهی یافت...»
امام حسین (ع) برای مدتی طولانی بهجدش (ص) نگاهکرد و عطوفت و مهربانی آن حضرت را نسبت بهخود بهیاد آورد. آنگاه، اشتیاقش فزونی یافت و محنت های بزرگی کهاز حکومت اموی بر او وارد میشد در نظرش مجسم گشت؛ زیرا وی یا باید با فاجر بنی امیهبیعت کند و یا کشتهشود. آنگاهبهجدش متوسل شد و با تضرع بهاو گفت:«ای جد من! نیازی بهبازگشت بهدنیا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود بهمنزلت وارد کن.»
پیامبر (ص) متأثر شد و بهوی فرمود:«باید بهدنیا باز گردی تا شهادت روزی ات شود و پاداش بزرگی کهخداوند در آن برای تو قراردادهاست، تو و پدر و عمو و عموی پدرت، روز قیامت در یک گروهمحشور میشوید تا وارد بهشت گردید.»
حضرت حسین (ع) پریشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالی کهامواجی از درد و غم بر او دست یافتهبود و بهیقینی کهکوچک ترین شکی در آن راهنداشت، رسیدهبود کهحتماً شهادت روزی اش خواهد گشت، پس همهاهل خانهاش را جمع کرد و آن خواب غم انگیز را برایشان گفت، در آن روز در شرق زمین یا در غرب آن، هیچ کس بیش از اهل بیت رسول اللَّه(ص) غمگین و هیچ مرد و زنی بیشتر از آنان گریان نبود.
هنگامی کهامام تصمیم بهترک مدینهگرفت، بانوان خاندان عبدالمطلب غرق در اندوهو غم شدند
وداع امام حسین (ع) با قبر مادر و برادرش
حضرت حسین (ع) در تاریکی شب بهسوی قبر مادرش، یادگار پیامبر (ص) و پارهتن آن حضرت رفت و مدتی در برابر قبر شریفش ایستاد، در حالی کهنگاههای آخرین وداع را بر قبر میافکند و عواطف سرشار و مهربانی های فراوانش را بهیاد میآورد، دوست میداشت کهزمین باز شود تا مادر، وی را همراهخود بهزیر خاک برد، آنگاهبهگریهافتاد و با قبر، وداعی گرم نمود و سپس بهطرف قبر برادر پاکش حضرت حسن (ع) رفت و با اشک خود، زمین قبر را سیراب کرد، در همان حال درد ها و غم ها او را در بر گرفتهبودند. پس از آن، غرق در اندوهو غم بهخانهخود بازگشت.[3]
هراس بانوان بنی هاشم
هنگامی کهامام تصمیم بهترک مدینهو پناهبردن بهمکهگرفت، بانوان خاندان عبدالمطلب، در حالی کهبهشدت محزون و متأثر بودند جمع شدند؛ زیرا خبرهای بسیاری از رسول خدا (ص) در مورد کشتهشدن فرزندش حسین (ع)، بهآنان رسیدهبود.
آن ها شروع بهنوحهسرایی نمودند و صدایشان بهگریهبلند شد. منظرهای هراس انگیز بود، حضرت حسین (ع) با ارادهای محکم، روی بهآنان کرد و فرمود:«شما را بهخدا! این کار را کهمعصیت خداوند و پیامبر است، آشکار نکنید.»
دل هایشان بهدرد آمد و فریاد زدند:«نوحهسرایی و گریهرا برای چهکسی میخواهیم، امروز نزد ما همانند روزی است کهرسول خدا (ص)، علی، فاطمهو حسن درگذشتهبودند... خداوند ما را فدای تو قرار دهد، ای محبوب نیکان...!»
یکی از عمههای آن حضرت بهسوی او آمد در حالی کهچهرهاش برافروختهشدهبود. با صدایی کهاز گریهمرتباً قطع میشد، گفت:هاتفی را شنیدم کهمیگفت:
وان قتیل الطف من آل هاشم
اذل رقاباً من قریش فذلت
«آن کشتهسرزمین طف، از خاندان ها
شم، گردنهایی از قریش را بهذلّت نشاند و آن ها خوار شدند.»
امام (ع) او را آرام کرد و دستور بهشکیبایی داد همان گونهکهدیگر بانوان از خاندان عبدالمطلب را چنین امر فرمودهبود.»