
بهبهانهبرنامهتوقف ممنوع سراغ محمد دلاوری خبرنگار و مجری نام آشنای این برنامهرفتهایم, در ادامهگپ و گفت ما با محمد دلاوری را میخوانید.
خبرنگاری کهاز روزنامهکیهان شروع میکند. بهصدا وسیما میرود و حالا پس از اتمام ماموریتش در بلژیک، بهعنوان مجری یک برنامهزندهچالشی، دوبارهحضورش در رسانهملی پررنگ میشود.
« محمد دلاوری » ،خبرنگار، حالا با یک برنامهفرهنگی _اقتصادی دوبارهبر سر زبان ها افتادهاست. در یکی از روزهای پاییزی میزبان محمد دلاوری میشویم. با او بهدنیای خبر سرک میکشیم و از «کیهان» تا «توقف ممنوع » را مرور میکنیم.
در خانهما کتاب نبود
محمد دلاوری در سال 1352 در یک خانوادهبازاری تهرانی متولد میشود. «فرزند ناخلف این خانوادهمن بودم کهجای نشستن در حجرهپدر ، زیر گذر لوطی صالح ، یا در حال تماشای نقش و نگار کاشی های چهارسوق بزرگ بودم یا ورق زدن کتابهای کتابخانهمسجد امام .
پیش از آنکهدر جهان من کتابخانهکشف شود، در خانهفقط کتاب قرآن و رسالهآقای گلپایگانی را ورق میزدم و چنان عطشی بهکلمات داشتم کهتا شعری با آواز از تلویزیون پخش میشد تند تند مینوشتمش با هزار غلط ،حضرت مادر کهنگران کودک بی عقلش بود میپرسید چرا اینها را مینویسی؟ میگفتم مادر!
می نویسم کهحفظ شوند ،از بین نروند . تصور کنید وقتی کهدر ماههای آخر دبستان کمی از خانهدور شدم و روی بساط کتاب فروش محلهکتاب ها را ورق زدم، سرم گیج رفت. همههمان شعرها کهمن میخواستم حفظ شان کنم توی آن کتاب جلد سیاهجمع شدهبودند و رویش بهزرکوب نوشتهبودند دیوان حافظ!»
دوست داشتم کارگردان شوم
از دورهنوجوانی علاقهاش بهکار رسانهشروع میشود و بهقول خودش بیش از آنکهسرش بهدرس گرم باشد، دنبال سینما بودهاست:«مجلهفیلم میخواندم و در خیالم بود کهیک روز کارگردان شوم منتها خانوادهمتقی و پرهیزکار من با سینما و اینجور قرتی بازی ها بهشدت مخالف بودند، حق هم داشتند. سینما را کهنمی خوانند، میبینند!»
علاقهاو بهنویسندگی باعث میشود کهپایش بهمطبوعات باز شود تا اینکهبهدوران دانشگاهمیرسد و برخلاف علاقه، دانشجوی رشتهشیمی میشود:«آن روزگار درس خوان ها رشتهریاضی میخواندند و تنبل ها علوم انسانی و من از شانس بدم متوسط بودم و رفتم علوم تجربی و نتوانستم در میان تنبل ها انسانی بخوانم ک،هتمام عشقم بود، واقعا چهخواهد شد سرنوشت مردمی کهاینقدر بهسرنوشت سازترین دانش بشری یعنی علوم انسانی بی مهر بودهاند؟ و بالاخرهدانشگاههم شیمی خواندم بی هیچ علاقهو انگیزهای.»
شهادت آوینی نقطهعطف زندگی من شد
دوران جوانی دلاوری با شهادت «سیدمرتضی آوینی» هم زمان میشود تا این حادثه، نقطهعطفی در زندگی او شود. «مرتضی آوینی کهشهید شد زندگی من پر شد از کتاب ها ، عکس ها و خاطرات این مرد ،او بعد از شریعتی دومین ابرمرد زندگی من بود.
با دفاع مقدس خبرنگاری من شروع شد
چگونهخبرنگار شدنش هم ماجرای جالبی دارد. « آقای مرتضی سرهنگی را در نمایشگاهکتاب دیدم و نمی دانستم کیست. دوستم بهمن گفت:تو کهاین همهبهنوشتن علاقهداری، من این آقا را در تلویزیون دیدم. فکر کنم بتواند کمکت کند.
من هم رفتم پیش او و گفتم کهخیلی بهدفاع مقدس علاقهدارم و دربارهآن مطلب مینویسم. او هم گفت بیا دفتر تا با هم صحبت کنیم. آنجا رفتم و نوشتهای را بردم کهاگر الان آن را بخوانم، خندهام میگیرد.
تصور کنید یک بچه20سالهجوری از جنگ نوشتهبود کهانگار 30 جنگ چریکی را رد کردهو چهگوآرایی است برای خودش! مرتضی سرهنگی بزرگ چنان نوشتهکودکانهام را تمجید کرد کهبال درآوردم ، بلافاصلهتا متن را خواند، گفت عجب متنی. چقدر عالی!
من هم بال درآوردم و با خودم گفتم این آقا کهدر تلویزیون است، از مطلب من تعریف کرده! از آنجا مرا بهروزنامهکیهان فرستادند. برای من آن روزها کیهان ابرقدرتی بود و باور نمی کردم بتوانم کنار کسانی چون شکرخواهو صدیقی بنشینم.»
الان را نگاهنکنید من خیلی خجالتی بودم!
شاید باورش سخت باشد؛ اما خبرنگار پرشروشور صداوسیما در آغاز کار حرفهای، جوانی محجوب و خجالتی بوده:«آن روزها من جوانی بودم ،محجوب ، با ریشهای بلند ، در خود فرورفتهمثل بودای عابدی بودم کهوسط میدان توپخانهرها کردهاند.
شهادت نامهشهدا را میخواندم و گریهمیکردم. جز نام روزنامهکیهان کمترین درکی از سیاست نداشتم و منزوی در گوشهتحریریهحال و هوای خودم را داشتم. آن زمان ها حتی مقالهکهمینوشتم، اسمم را پایش نمی گذاشتم و فکر میکردم این منیت و تکبر است و من باید خودم را از منیت رها کنم .
ماههای اول کهبهتور دوستی خوردم کهاصلا دلش نمی خواست من چیزی بنویسم ، برای همین مدت ها بود کهدر کیهان بودم؛ اما صرفا ویرایش میکردم تا اینکهبهقسمت اندیشهکیهان رفتم.
آنجا هم نتوانستم چندان با فضای کار کنار بیایم .کم کم بهیک آدم منزوی در کیهان تبدیل شدم.» همکاری دلاوری با کیهان چهار سالی طول میکشد تا اینکهدوبارهخیلی اتفاقی وارد صداوسیما میشود.
صفارهرندی گفت:چهبهتر کهرفتی
از تلخ و شیرین روزهای خبرنگاری در کیهان میپرسیم و اول سراغ خاطرههای خوب میرویم. «روز اولی کهبهتحریریهرفتم، آقایی کنار من نشستهبود و بهمن خوش آمد گفت. نام او را کهپرسیدم گفت من حسین فتاحی هستم. باورم نمی شد. گفتم شما همان آقای فتاحی هستید کهدر کیهان بچهها پاورقی مینویسد؟
این برای من خیلی شیرین بود کهروز اول، کنار کسی نشستم کهسال ها پاورقی های او را میخواندم. یا مثلا من جایی قرار داشتم کهیک سمت من یونس شکرخواهنشستهبود و طرف دیگرم فریدون صدیقی.
مصاحبت با این آدمها هنوز هم برای من موجب افتخار است چهبرسد بهآن روزها ،اما با همهاینها نهمن با کیهان کنار آمدم نهکیهان با من تا اینکهرفتم ، از قضا آقای هرندی کهآن روزها سردبیر من بود یک روز کهمرا دید گفت چهخوب شد کهرفتی تو جنست بهآنجا نمی خورد.»
در «صرفا جهت اطلاع» بهدنبال گاف گرفتن نبودم
ماجرای کارنامهو معدلش را بهانهمیکنیم تا از او دربارهمرز انتشار خبر نظرخواهی کنیم. از اینکهما تا کجا اجازهپخش حقایق و اخبار را داریم. «آنچهنباید منتشر کنیم، آن مواردی است کهفقط هیجان های خودمان را پوشش بدهد و لذت روی موج بودن ما را تامین میکند.
کما اینکهدر صرفا جهت اطلاع بارها بهمن آیتم هایی را پیشنهاد میدادند کهفرضا طرف از پلهپایین آمدهو خوردهزمین، یا مثلا کسی در حال صحبت کردن بودهناگهان کلمهای بهزبان میآورد کهخیلی بد بودهاست.
من هیچ کدام از این ها را در صرفا کار نمی کردم ،مسئلهما در صرفا نقد مصائبی است کهمثل خورهاز درون ما را میپوساند ، قرار ما این بود کهبهناهنجاریهای زیربنایی بخندیم و مردم در حال لبخند زدن ، بهدرک عمیق تری از جامعهو فرهنگ خودشان برسند.»
بهقسمت جالب ماجرا و نقطهای کهدلاوری با آن معروف شد، میرسیم؛ بهروزهای تولد «صرفا جهت اطلاع»:«کار صرفا از جایی شروع شد کهمدیر واحد مرکزی خبر بهمن گفت میخواهیم بستهای ببندیم و با اخبار شوخی کنیم.
من هم خوشحال از اینکهمیدانستم این ایدهبهبار خواهد نشست ، مطلبی نوشتم کههمکاران بعد خواندنش گفتند خوب است اما پخش کهنمی شود! اما آن مطالب بهعنوان اولین بخش از «صرفا جهت اطلاع پخش شد.»
جالب تر از خود برنامه، واکنش ها بهآن بود او از اولین و شیرین ترین این بازخوردها میگوید:«فردای شبی کهاولین برنامهپخش شد، پدرم بهمن تلفن کرد و گفت :چی شده؟ چرا داری این کار را میکنی؟ چرا با نظام درافتادی؟
من رفتم مسجد همهمیگویند پسرت با نظام درافتاده. بندهخدا مدام میگفت:این کار را نکنی و بهنظام ضربهنزنی. من هم گفتم:نگران نباش پدر. بهخدا اینطوری نیست. یا مردم کهمرا بعد از اولین بخش صرفا جهت اطلاع در خیابان میدیدند، میگفتند هنوز زندهای؟!»
لالایی محبوب ترین آیتم صرفا بود
یکی از محبوب ترین آیتمهای صرفا آیتم لالایی بود. آیتمی کهبین مردم با بازخوردهای مثبت و بانمکی همراهبوده:«برای اولین بار روی یک سمیناری کههمهخواب بودند، صدای لالایی گذاشتیم و بازخوردها آنقدر عجیب بود کهمردم در خیابان کهمرا میدیدند، سرهای خود را از شیشهماشین بیرون میآوردند، دست تکان میدادند و میگفتند سنجاب لالا خورشید لالا. و آنقدر آن را دوست داشتند کهدرخواست میکردند آن را با یک همایش دیگر تکرار کنیم و بهجایی رسید کهخودم آن را متوقف کردم.
البتهاین داستان، قسمت بد هم داشت چرا کهافراد خوابیدهدر این همایش ها را کهاز قضا متعلق بهیک نهاد نظامی بود توبیخ کردند ، این قصهمرا بسیار آزردهخاطر کرد ،زنگ زدم بهاین دوستان و گفتم خودتان را توبیخ کنید کههزاران همایش بی خاصیت برگزار میکنید و از شرکت کنندهای کههیچ انگیزهای برای شنیدن حرفهای تکراری ندارد انتظار دارید نخوابد .»
گل کردنِ برنامهصرفا و پخش شدن شمارهخبرنگار متفاوت آن، باعث شدهبود کهمردم وقت و بی وقت با او تماس بگیرند و مثلا بهاو سوژهبدهند. «ساعت سهنصفهشب زنگ میزدند میگفتند من الان بیمارستانم. دخترم را پذیرش نمی کنندیا مثلا یکی مدام تماس میگرفت.
من هم شمارهغریبهرا جواب نمی دادم ، آنقدر زنگ زد کهبالاخرهمن برداشتم. گفت:آقا خوب هستید؟ من خیلی خوشحالم با شما صحبت میکنم. این پیچ کارتل فلان جای مثلا روغن پژو هست؟ گفتم خب؟ گفت گیر نمی آید. لطفا در صرفا جهت اطلاع پیگیری کنید!»
از دوربین صرفا میترسیدند
پس از چند برنامهچالشی، دوربین صرفا جهت اطلاع بهیک تابو تبدیل میشود. « وقتی بهخیلی جاها مثل نهاد ریاست جمهوری میرفتم راهم نمی دادند و اتفاق من خوشحال میشدم؛ چون دوست نداشتم در این برنامهها شرکت کنم و همین برای من سوژهمیشد.
یک خبرنگار مظلومی هم بهاسم میثم دلاوری و هم نام من بود کهاو را هم دیگر بهبرنامهها راهنمی دادند! تا اینکهیک بار هم در صرفا گفتیم این میثم است؛ من نیستم. با او کاری نداشتهباشید.»
«تمام اخباری کهخبرنگاران واحد مرکزی خبر میفرستادند را رصد میکردم و بعد از حدود یک هفتهدستم آمد کهچهکسانی بهخودی خود گاف هستند ، چهرویدادهایی را باید رصد کنم کهنشان دهم زیرپوست سیاست چهمیگذرد و ما دچار چهخطاهای راهبردی هستیم .
یکی از سوژهترین ها آقای بهبهانی وزیر راهآن روزها بود. اما جالب این است کهیکبار همدیگر را در ریاست جمهوری دیدیم و ایشان بهمن گفت من عاشق برنامهتو هستم. من هم میگفتم من هم عاشق تو هستم.»
کتابم بهزودی منتشر میشود
صحبت از بلژیک کهمیشود، سراغ ماموریتهای کاری او هم میرویم « ماموریت های دوسههفتهای بهخیلی از کشورهای جهان داشتهام؛ اما طولانی ترین ماموریت های من لبنان و عراق بود و دوسال و نیمی کهبهبلژیک رفتم.» از ماموریت بلژیک و کمتر دیدهشدن سال های اخیر هم میگوید و معتقد است این در حاشیهبودن بهنفع او بودهاست. «با اینکهگزارش هایم در بلژیک خیلی دیدهنمی شد.
اما برای من خیلی خوب بود و من موفق شدم در این فرصت کلی مطلب و یادداشت بنویسم. در آنجا دربارهلایههای زیرین سیاست و فرهنگ اروپایی در فراغ بال فکر کردم و در همان جا کتابی را نوشتم کهالان با ناشران دنبال انتشار آن در حال مذاکرههستم.» خاطرهای هم دارد از بعد اتمام ماموریتش در بلژیک.
«یک بار ساعت 12 شب وارد یک رستوران درجادهچالوس شدم. صاحب مغازهبههمکارش گفت:اکبرآقا بیا. این همان آقای نجفی است کهاز هلند اخراجش کردهاند. من هم گفتم اولا او نجفی نیست؛ نجف زادهاست. ثانیا او هلند نبود، فرانسهبود. در ضمن من دلاوری هستم کهبلژیک بودم.»
کار خبر در کشور ما حرفهای نیست
علاقهای بهتماشای بخش های خبری سیما یا خواندن خبر در بسیاری از روزنامهها ندارد و معتقد است:«اخبار در رسانههای ایران بسیار غیرحرفهای تولید میشود و گاهی اخبار ما بیشتر بیانیهاست تا خبر. فلانی این را گفت فلانی آن را گفت و بهمانی کلنگ زد. خب این ها خبر نیست. این فضا باید بهسرعت جمع شود .
من هم هیچ گاهعلاقهای بهاین نوع اخبار نداشتم؛ اما خود خبر برای من هیجانی داشت. بههر حال بودن در صحنههایی کهآن حادثهها اتفاق میافتد و روایت کردن آن ها برای من جذاب بود.»
از بین برنامههای غیرخبری هم فقط برنامهزاویهو خندوانهرا دنبال میکرده. معمولا هم اهل سریال دیدن نیست؛ اما میگوید :«سریال پایتخت را از اول تا آخر تماشا کردم و خیلی هم کیف کردم.»
اخبار را بیشتر از طریق سایت ها و خبرگزاری ها دنبال میکند. برای سر زدن بهاین سایت ها هم اولویت بندی جالبی دارد:«اگر دولت اصلاح طلبان بر سرکار باشد.
رسانهاصولگرایان را رصد میکنم و اگر دولت اصولگرایان باشد، اول بهخبرگزاری های اصلاح طلبان سر میزنم؛ چون خبر ها در جناح مقابل دولت است. معتقدم انتخاب یک منبع خبری اشتباهبزرگی است هر خبری را باید از موافق ترین و مخالف ترین رسانهبهآن خبر دنبال کرد.»
بازگشتی جنجالی با «توقف ممنوع»
»توقف ممنوع» تجربهو برنامهای متفاوت از محمد دلاوری است کهبا همان رویکرد قبلی آقای صرفا جهت اطلاع روی آنتن میرود. دلاوری این بار بهگفتهخودش بهدنبال آن میرود کهدر کار اجرا برندی جدید را معرفی کند:«احساس کردم فضای مناسبی است و اختیارم در این جور برنامهها بیشتر است.
حوزهاقتصادی از موضوعاتی بود کهدر بلژیک خیلی بهآن فکر کردم. بحران اقتصادی موجب شدهاروپا بیشتر صورت اقتصادی خود را بهنمایش بگذارد و من در این فرصت بهتهدیدها و فرصت ها در این حوزهبسیار فکر کردم.»
دلاوری همیشهبهدنبال ایدههای نو بودهو حالا در میان طیف رنگارنگ برنامههای اقتصادی و گفت وگومحور رسانهملی، از او میخواهیم از فرق توقف ممنوع با بقیهاین برنامهها بگوید:«اتفاقا یکی از آیتم های توقف ممنوع این بود.
گفتم در یک ساعتی از روز زدم شبکهیک، دو نفر داشتند با هم حرف میزدند. شبکهدو دو نفر با یک نفر داشتند حرف میزدند و شبکهسهدو نفر با دو نفر. ایدهخودم این است کهتوقف ممنوع باید بهصراحت وارد موضوعاتی شود کهحرف زدن دربارهآنها بهغلط بهتابو تبدیل شدهاست.»
از او سوال میکنیم کهتوقف ممنوع هم بهاندازهصرفا مخاطب جمع میکند یا نهکهمیگوید:«توقف ممنوع هیچ وقت مثل صرفا نخواهد شد.
چون اولا صرفا مردم را میخنداند. یکی از بزرگترین موفقیت های رسانهای این است کهبتواند مردم را بخنداند. دوم اینکهخیلی از خط قرمزها را زیر پا گذاشتهبود. توقف ممنوع این ویژگی ها را ندارد و اگر بههمان اندازهمعمولی و معقول هم مخاطب داشتهباشد. ما راضی هستیم.»
هیچ وقت دنبال کپی کاری نبودهام
با کپی کاری مخالف است و برای همین میگوید هیچ وقت دنبال یک نود اقتصادی نبوده:«بهنظر من یک اشتباهی کهما میکنیم این است کهسریع دنبال تقلید کردن تجربههای موفق میرویم. میشود فکرهای جدید کرد و راههای جدید پیدا کرد.
بلایی بهسر صرفا هم آمد و از ماهسوم من هر شبکهای میزدم، یک نفر خیلی لوس و بی مزهداشت از صرفا تقلید میکرد همچنان هم این تقلید ها ادامهدارد و کار را بهجایی رساندهکهمن از شنیدن برنامهای کهتلاش میکند با آن لحن روایت کند عصبی میشوم.»